رمان منحرفی | zhina fathi 1402/07/29 | 21:48

چیه?چرا منو و نگاه میکنی?برو ادامه دیگه!

رمز:WwW

مرینت:داشتم از کنار شیرینی فروشی رد میشدم,کنار اونجا یه کوچه باریک بود که یه در داشت و در همسایه  شرینی فروش یعنی آقای تام بود.یه مرد مشکوک هیه دنبالم میکرد که یکدفعه یه پارچه زیر ذهنم گذاشت و چشمام به سیاهی رفت.چند ساعت بعد:وقتی بیدار شدم چشمام چهار تا شد چون لخت لخت بودن میخواستم دستام رو تکون بدم که دیدم با زنجیر بسته شده بودن.ناگهان در باز شد و یه پسر کراش وارد شد.هی خودم رو تکون میدادم که اون پسره اومد جلو و گفت:جووون چه ممه های درشتی داری.منم گفتم :ت تو کی هستی?چرا اینجام!?هیچی نگفت و شروع کرد به درآوردن لباساش که نوبت شرتش رسید وقتی اونو در آورد با یه کیر ۱۹ سانتی مواجه شدم.هی نزدیکتر میشد و که اومد روی من و شروع به خوردن لبان کرد ولی من همراهیش نمی کردم.همین جوری درحال خوردن لبام بود که یه پسر دیگه وارد شد و گفت:آدرین اگه کارت تموم شد بفرستش بره حالا فهمیدم اسمش چی بود .......


چرا حمایت نمی کنید !!?

من چک کردم رمانم اوی اِکس پلور بلاگیکس اومده بود.

چهار نفر خونده ولی نه لایک کرده نه کامنت گذاشته .

لطفا درک کنید...

یه خبر:چون ایام مدرسه هست نمیتونم زیاد پارت بدم 

این رمان ادامه داره,واینکه شرط هم داره 

شرط:۴تا لایک 

خخدا حافظ.

 

 

 

قدرت گرفته از بلاگیکس ©