سلام عشقولا 🎃من اومدم با داستانک هایی که مو به تنت سیخ میکنه یکمی ترسیناکه و اینکه هالوین همتون مبارک!🎊🎃⚰
برید ادامه.🎭
داشتم از به سمت خونه راه می افتادم که از یه جنگل باید رد میشدم,که ناگهان یه مرد مشکوک گفت:من صاحب خونتون هستم اگر تا یه ساعت دیگه بابات اون چیزیزی رو که میخوام به من نده همتون رو از خونه میندازم بیرون.درحالی که بدو بدو میرفتم تو راه به این فکر میکردم که وقتی با اون مرد دست دادم دستش نا پدید شد.وقتی رسیدم همه ماجرا رو برای بابام تعریف کردم:بابام با ترس و لرز گفت:ما که صاحب خونه ندارم...
حالا که فکر میکنم اون یه....
تمام 🎭⚰
خب کامنت بدین وگرنه شب میام تو خوابتون
اگر بچه های خوبی باشید یه چالش می زارم
لایک=کامنت